پسر حوا



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


اولین بار که این متن را می خوانی

شاید من کنارت نباشم اما یقین دارم که آخرین بار به تنهایی آن را خواهی خواند ، و آرام قطره ای اشک از گوشه چشمت به سمت گونه هات سرازیر می شود و من در میان خاک ، قربان آن قلب پاک ، خواهم رفت.

چه لذتی دارد که فرشته ای چون تو ، برای آدمی چون من ، دلتنگ شود. شاید تو هم  ، باید مثل من دلتنگ بودن را درک کنی اما من این را نمی خواهم. من دلم می خواهد روز های نبودنم ، مثل روز هایی که بودم و لبخند را بر روی لب های زیبایت می آوردم ، دوباره لبخند بزنی و دنیا را به چالش بکشانی. به گمانم خداوند، زیباترین افرینش را ،در لبخند تو و جذاب ترین مخلوق را ، در سرنوشت من قرار داده است. چقدر خوش شانس بودم که لحظاتم را در کنار تو و در پی خوشبخت کردن تو گذراندم. من سهمم را از دنیا گرفتم و نهایت خوشبختی را در چشم های تو یافتم. شاید تو برای دنیا فقط یک آدم بودی ، اما برای این آدم همه دنیا بودی. خوش حال ترین آدم عالم بودم که تو را یافتم و خوشبخت ترین آدم دنیا شدم که لحظه هایم را با تو سپری کردم .

من می دانستم که زیباترین فرشته ی دنیا ، روزی قسمت من خواهد شد. زیرا فقط من لیاقت داشتن تو را دارم و فقط من قدر تو را می دانم . زیرا من پسرِ حوا هستم و تو دخترِ آدم .

 

 


 

روزی های بدون تو می گذرند و من همچون تو ، در انتظار می نشینم.

گه گاهی دلم تنگ می شود ، البته نمی دانم تنگ چه کسی می شود ، فقط می دانم یکی باید باشد و نیست . امیدوارم تو هم اینگونه باشی . دام می خواهد به اندازه من ، نبودن را درک کنی تا به اندازه من از بودن کنارهم لذت ببری. وقتی شروع به نوشتن می کنم مثل اینست که دارم برای تو می نویسم و انگار که روزی در حضور تو باید آن را بخوانم .هنوز نیامده ای که دلم می خواهد عاشقانه برایت بنویسم ، ببین اگر بیایی چه ها خواهم کرد .

با تموم سختی هایی که همیشه وجود داشته من یقین دارم راحت ترین کار دنیا ، خوشبخت کردن تو خواهد بود . زیرا به طرز وحشتناکی دوست داشتن ِ تو را ، دوست دارم و آنقدر حس داشتن ِ تو به من قدرت می دهد که نه ترسی به سراغم می آید و نه خسته می شوم. دوست دارم سال های سال برای ثانیه ای دیدن لبخند تو ، منتظر بمانم و به گمان خودم هیچ حسی ، جز دوست داشتن ِ تو من را خوشحال نمی کند.

من به آینده ی با تو آنقدر خوش بین هستم که تموم لحظاتم را برای رسیدن به تو صرف کنم. چون می دانم نه هیچکس تو می شود و نه هیچکس می تواند شبیه تو بشود. این روز ها که بیشتر می خواهمت ، بیشتر انتظار آمدنت را می کشم . انتظاری شیرین ، مثل انتظار ِ آمدن ِ یک بچه ، مثل بازشدن یک غنچه ، شبیه طی کردن مسیری سخت برای رسیدن به قله ی زیبای کوه رویاها .

تو را به قدری عجیب دوست دارم که گاهی بهت حسادت می کنم . به اینکه کسی را داری که فقط تو را می بیند و فقط تو را می خواهد . نه خیابان ها حواسش را پرت می کنند نه باران ها . چه بارانی ببارد و چه بارانی نبارد به قدری از دوست داشتن لبریزت می کند که گویی خشکسالی محبت در پیش است. من تو را آنقدر می خواهم که حروف الفبا برای گفتنش کافی نیست و باید زبان تازه ای را ابداع کنم . زبانی که هزاران هزار حرف داشته باشد و تمام حرف هایش " تو " باشی .

سر به سرت خواهم گذاشت و آنقدر حرصت را در بیاورم که کوتاه بیایی و اجازه بدهی که چند دقیقه بدون حرف زدن ، به چشم هایت خیره بشوم . من نمی دانم خدا در چشم های تو چه چیزی قرار داده اما بدون چشم هایت من آرام و قرار ندارم.

چشم های تو ، تنها نقطه ای از جهان است که می توانم از آنجا ، به تمام زیبایی ها سفر کنم . به ابروهایت ، به لب هایت ، به دست هایت ، به تمام زیبایی های دنیا.

همه ی زیبایی ها از چشم های تو شروع می شود.

 


 

روزی های بدون تو می گذرند و من همچون تو ، در انتظار می نشینم.

گه گاهی دلم تنگ می شود ، البته نمی دانم تنگ چه کسی می شود ، فقط می دانم یکی باید باشد و نیست . امیدوارم تو هم اینگونه باشی . دلم می خواهد به اندازه من ، نبودن را درک کنی تا به اندازه من از بودن کنارهم لذت ببری. وقتی شروع به نوشتن می کنم مثل اینست که دارم فقط برای تو می نویسم و انگار که روزی در حضور تو باید آن را بخوانم . تو هنوز نیامده ای دلم می خواهد اینقدر عاشقانه برایت بنویسم ، ببین اگر بیایی چه ها خواهم کرد .

با تموم سختی هایی که همیشه وجود داشته من یقین دارم راحت ترین کار دنیا ، خوشبخت کردن تو خواهد بود . زیرا به طرز وحشتناکی دوست داشتن ِ تو را ، دوست دارم و آنقدر حس داشتن ِ تو به من قدرت می دهد که نه ترسی به سراغم می آید و نه خسته می شوم. دوست دارم سال های سال برای ثانیه ای دیدن لبخند تو ، منتظر بمانم و به گمان خودم هیچ حسی ، جز دوست داشتن ِ تو من را خوشحال نمی کند.

من به آینده ی با تو آنقدر خوش بین هستم که تموم لحظاتم را برای رسیدن به تو صرف کنم. چون می دانم نه هیچکس تو می شود و نه هیچکس می تواند شبیه تو بشود. این روز ها که بیشتر می خواهمت ، بیشتر انتظار آمدنت را می کشم . انتظاری شیرین ، مثل انتظار ِ آمدن ِ یک بچه ، مثل بازشدن یک غنچه ، شبیه طی کردن مسیری سخت برای رسیدن به قله ی زیبای کوه رویاها .

تو را به قدری عجیب دوست دارم که گاهی بهت حسادت می کنم . به اینکه کسی را داری که فقط تو را می بیند و فقط تو را می خواهد . نه خیابان ها حواسش را پرت می کنند نه باران ها . چه بارانی ببارد و چه بارانی نبارد به قدری از دوست داشتن لبریزت می کند که گویی خشکسالی محبت در پیش است. من تو را آنقدر می خواهم که حروف الفبا برای گفتنش کافی نیست و باید زبان تازه ای را ابداع کنم . زبانی که هزاران هزار حرف داشته باشد و تمام حرف هایش " تو " باشی .

سر به سرت خواهم گذاشت و آنقدر حرصت را در بیاورم که کوتاه بیایی و اجازه بدهی که چند دقیقه بدون حرف زدن ، به چشم هایت خیره بشوم . من نمی دانم خدا در چشم های تو چه چیزی قرار داده اما بدون چشم هایت ، من آرام و قرار ندارم.

چشم های تو ، تنها نقطه ای از جهان است که می توانم از آنجا ، به تمام زیبایی ها سفر کنم . به ابروهایت ، به لب هایت ، به دست هایت ، به تمام زیبایی های دنیا.

همه ی زیبایی ها از چشم های تو شروع می شود.

 


 

می داند دلم تنگ است ، اما نمی خواهم دلتنگش کنم

می داند حال من خوب نیست ، اما نمی خواهم حالش را بد کنم
می داند دوست داشتن او ، تنها امید من برای زندگی است ، ما نمی خواهم برای زندگی اش ، تنها مرا دوست داشته باشید.
خیلی چیزها می داند ، اما دلم نمی خواهد بداند که می دانم این را.
من این سختی و دلتنگی را دوست دارم ، این آواره بودن را دوست دارم.
نه به انتها فکر خواهم کرد و نه از او دل می برم. برای خودم می برم و می دوزم و چه خوش خیالم که گمان می کنم تمام رویاهایم را به زودی می بینم.
حتی بیهوده به یاد تو خوش بودن را دوست دارم. بگذار بیهوده دوستت دارم. بگذار هیچ گاه متوجه نشوم که واقعیت چیز دیگریست . من دیوانه ی تو بودن را به عاقل بودن ترجیح می دهم.
همین که تو حالت خوب باشه ، این دیوانه غمی ندارد.
تمام دغدغه ام ، حال خوب داشتن تو است حتی زمانی که دیگر حالی ندارم ، که این را حالی ات کنم.
تو هم مثل من باش . بی خیال این دیوانه بشو و در خیال خودت به هرکجا که دلت می کشد سفر کن.
تو زیباترین کلمه داستان من بودی و بوی عطر کلماتت تا ابد در دفتر زندگی من خواهد ماند . حتی اگر صد صفحه به جلو بروم باز بوی تو را خواهم شنید.
زندگی من ، لبخند های تو بود که از من دریغ کرده ای ، حال نمی دانم چگونه باید زندگی کنم.
تو می دانی چقدر دوستت دارم و می دانی چقدر دلتنگ تو می شوم ، اینکه نمی آیی ، یا لایق نمی دانی یا دیگر شعرهایم را نمی خوانی .
بیا که نفس های آخرم هست و بدون لبخندت دیگر عمری نخواهم کرد. بیا که این مرد دیوانه ، لبخند تو را کم دارد.

 

ا


آهسته آهسته من را

از خودت دور می کنی

و تند تند از یادت می روم.

عجیب تر آنکه ، آهسته آهسته که می گذرد

تند تند عاشقت می شوم.

نمی دانم ثانیه ها طولانی شده اند یا من مسحور تو شده ام. هرجا که می روم فقط یاد تو با من هست و فقط چشم های تو را به یاد می آورم.

من از زمین که کمتر نیستم. سالی یک بار به دور خورشید می چرخد ولی روزی یک بار به دور تو. میخواهم هر لحظه دور چشمان تو طواف کنم و از ابروهایت چون چتربازی فرود آیم به سرزمین چشم هایت.

گاهی به خود می گویم

دوست داشتن اجباری نیست ،بعد می بینم که مجبور به دوست داشتن تو هستم.

آخر نمی شود تو را دوست نداشت. حس دوست داشتن تو اینقدر دلنشین است که گاهی یادم می رود تو مرا دوست نداری

گاهی یادم می رود که همه چیز را به من ترجیح می دهی.

دلم می خواهد یک بار جای من باشی ، یک بار عاشقی را تجربه کنی.

فکر می کنم اگر جای من باشی ، تازه می فهمی که چقدر دوست داشتنی هستی.

من همه ی تو را دوست دارم.

حتی این حس تنفرت از من را.

 


برای تو با دنیا جنگیدم

گفتی تو قاتلی ، به درد من نمی خوری.

برای دیدن تو به ماه خیره شدم

گفتی تو دیوانه ای ، به درد من نمی خوری.

برای اینکه آدم اهنی ات را بخرم ، آهن ها جابجا کردم

گفتی تو کارگری ، به درد من نمی خوری.

برای دیدن چشم هایت  ، سال ها چشم انتظار بودم

گفتی تو الافی ، به درد من نمی خوری.

برای داشتن تو ، تموم داشته هایم را کنار گذاشتم

گفتی تو قدر نشناسی ، به درد من نمی خوری.

برای لمس دست هایت ، دست به دعا بردم

گفتی تو خرافاتی هستی ، به درد من نمی خوری.

برای داشتن تو ، خودم را فراموش کردم

گفتی تو کیستی ؟، به درد من نمی خوری.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها